جدول جو
جدول جو

معنی ره دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ره دادن
(تَوُ کَ دَ)
راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن:
شکر خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.
ناصرخسرو.
صورت بد را چو در دل ره دهند
از ندامت آخرش هم ده دهند.
مولوی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.
سعدی.
رجوع به راه دادن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره دادن
تصویر غره دادن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
اجازۀ عبور دادن، به یک سو رفتن و راه را برای عبور کسی باز گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گِ رِ تَ)
گره زدن و بستن. رجوع به گره زدن و گره بستن شود، مجازاً، مشکل کردن کار
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن:
اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد
کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست.
ناصرخسرو.
زبان بگشاد شاپور سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره زدن، ایجاد مشکلی کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
گذاشتن راه برای کسی تا بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
ترساندن و گریزاندن جانوران شکاری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
بوقوع پیوستن، واقع شدن، حادث گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو دادن
تصویر رو دادن
((دَ))
گستاخ کردن، پررو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رم دادن
تصویر رم دادن
((رَ. دَ))
ترساندن، گریزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه دادن
تصویر راه دادن
((دَ))
رخصت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
اتفاق افتادن، به وقوع پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
Happen, Occur, Transpire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
se produire, survenir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
起こる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
לקרות , לקרות , לקרות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
terjadi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
होना , घटित होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
gebeuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
acontecer, ocorrer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
suceder, ocurrir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
succedere, verificarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
发生
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
zdarzyć się, wydarzać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
відбуватися , відбуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
passieren, geschehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
происходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رخ دادن
تصویر رخ دادن
일어나다 , 발생하다 , 일어나다
دیکشنری فارسی به کره ای